آدامس فروش امروز- رزمنده د یروز
گرگ صفت (کورصهیونیست )
قیافه ای آشنا داشت بزرگتر ها اورا می شناسند قیافه اش تابلو است قد بلند وریش های او که در چانه اش بیشتر است وروی گونه اش کمی کم پشت می شود لبان خندان ولهجه دار محلی اش دندان شکسته پایین جلو فکش که با خنده مشخص می شد موهای کم پشتش که به سمت راست فرق سرش باخطی مشخص می شد. لباس خاکی او که بدن لاغرش در آن می چرخید .وتویوتای قدیمی او با پرچم یا حسین(ع) وبلندگو که امروز دیگر آثارش هم وجود ندارد .تویوتای خاکی رنگ در حالیکه یک پرچم یا حسین (ع)بر روی آن نصب شده بود در روستا ها وشهر حرکت می کرد رزمنده تنهای ما در حالیکه بلند گوی ضرب دیده ای را با طناب به بالای تویوتا نصب کرده بود با لهجه محلی خود در خواست کمک به جبهه را از مردم داشت مردم آنچه داشتند از عدس تا روغن وپتو وبرنج کمک می نمودند واو اهدایی مردم را جمع آوری می کرد ودرون بار بند خود می گذاشت صدای سرود های حماسی آهنگران از بلند گو شنیده می شد. او با اینکه سواد کمی داشت اما بخوبی وبا سادگی تمام این کار را انجام می داد . او در حالیکه به مرخصی می آمد اقدام به این کار می کرد . یکبار هم به علت اینکه مدت طولانی در جبهه مانده بود جنازه فرد دیگری با همان مشخصات اورا به زادگاهش آورده بودند ومراسم خاک سپاری انجام شده بود به مادرش چه گذشته بود وبه پدرش جای دیگری دارد او از جبهه برگشته بود وخانواده اش بسی شادمان شده بودند وجنازه را هم به جای دیگر منتقل کردند اورا شهید زنده هم می نامیدند .این شهید زنده خانه کوچکی در کنار خانه پدریش داشت وبه راحتی امورات خودرا می گذراند سالها از جنگ گذشته بود دیگر نوای آهنگران خاموش شده بود دیگر تویوتا نبود دیگر کمک به جبهه معنی نداشت او نه سوادی داشت که نشانی بگیرد ونه گستاخ بود که برای خود مدرک بخرد در سادگی ودور از هرگونه آلایشی با نشان کمی که گرفته بود باز حرکت داشت باز هم توان داشت .اما صدای توپ وخمپاره ها لحظات سخت اضطراب ونگرانی ها بی غذایی و آلودگی های صوتی برایش اعصابی نگذاشته بود او می خواست آرامش داخل شهر وآرامش بعد جنگ را با دارو جبران کند آرام بخش پشت سرهم اما دیگر دیر شده بود دیگر سن او بیشتر شده بود زندگی هم تغییر کرده بود سالها از جنگ گذشته بود اما او هنوز دیپلم ولیسانس نگرفته بود . همه به نوایی رسیده بودند همه نشان گرفته بودند هرکس بطریقی به روش خود با کمک گروه خود همه می تاختند اما او دیگر اسبی نداشت تویوتای قدیمی را هم در ذوب آهن ذوب کرده بودند از نظر مالی هم از همه عقب تر بود سالها دوری از شهر وحضور در شهر های دیگر نگذاشته بود خانه کوچکش به ویلا تبدیل شود او هم می خواست رشد کند اما کینه ای دیگر ودشمنی از جنس خودش بوجود آمد حسادت وطمع مال اندوزی آن کور صهیونیست جاه طلب باعث شد جوسازی وبد بینی علیه او بوجود آورد وچون سایه ای بدنبالش حرکت کندآن کور صهیونیست در حضور جمعی می گفت با کیف سامسونی خود به مرغ وکره هم رحم نمی کند جوسازی وجوسازی شروع شده بود. اما مسئولین کور صهیونیست را از آنجا خارج کرده بودند اما او از پا ننشسته بود ومرتب برای این رزمنده ساده لوح نقشه می کشید تا اینکه رزمنده ما سادگی کرد واز کنار منزل پدریش به شهر آمد وزندگی شهری را آغاز کرد هرچند به اووعده رشد واضافه کاری داده بودند در حالیکه هیچگاه به او اضافه کاری ندادند مسئولین مرتب ارتقائ می یافتند اما این رزمنده با زندگی شهری درگیر شده بود کور صهیونیست هم با هزار کلک اضافه کاری عصرها را از مسئولین بالاتر گرفته بود و دو قدم پیروزشده بود یکی خودش در مقام بالاتری بود وجایی حضور داشت که نیاز همه به او بود یکی هم در شایعه علیه رزمنده ما گام های بلندی بر داشته بود او هم با سادگی خود از خود دفاع نمی کرد اهل سیاست نبود زیر آب نمی زد ساده بود بی کینه روزها پشت سرهم طی می شد نشان ها بیشتر می شد زندگی سخت تر می شد رزمنده ماهم بیشتر در گرفتاری زندگی فرو می رفت اعصاب نداشته او اعصابی که دیگر چیزی باقی نداشت طوری شده بود که تحمل هیچ چیزرا نداشت با کمترین حرکتی تحریک می شد چرخ زندگی او هم کند شده بود همسرش که دختر عمویش بود با اودر گیر شده بود او فکر می کرد اگر مشگلات زندگی خود وشوهرش را به محل کار او اطلاع دهد درمان می شود زن بی ادب وگستاخ فریب کور صهیونیست را خورد او هم که منتظر همین فرصت بود آنقدر به موضوع بی اهمیت او دامن زد واختلاف انگیزی کرد تا اینکه رزمنده ما موضوع را دانست واختلاف خانوادگیش شدت یافت او مجبور شد خارج از محل کار اقدام به خرید دوربین وعکاسی وفیلم بر داری کند دوربین وفیلمبرداری ممنوع بود اما او تصمیم داشت سالها عقب افتادگی خود از زندگی را یک شبه جبران کند در فیلمبردای منشی خوبی پیدا کرد وبا او ابتدا شریکی فیلمبرداری می کرد موضوع بگوش کور صهیونیست رسیده بود واو در کمین نشسته بود تا بموقع تیر خلاص را بزند همسرش که دختر عمویش بود کینه جویانه برخورد می کرد سادگی او ودروغگویی کور صهیونیست باعث شده بود اعتماد کند یا به هردلیل دیگری که در اسرع وقت که او به عروسی خانه جهت فیلم برداری می رود به او اطلاع دهد. در یکی از روزهای بهاری که رزمنده ما شب گذشته از مجلسی فیلم برداری کرده بود با اصرار زیاد کمی تریاد به او داده بودند او هم برای آرامش اعصابش اقدام به کشیدن نموده بود رزمنده ما معتاد شد مفسد فی الارض محارب با خدا ورسولش با یک آزمایش ساده اعتیاد برای همیشه پرونده زند گی او در کمال ناباوری بسته شد کور صهیونیست میز وجایگاه اورا با نیرنگ وحقه بازی با کلک وریا کاری گرفت عصرها هم اضافه کاری را گرفته بود البته تعداد خاصی مثل او وانباردار وامورمالی وپذیرش. این ها افراد خاصی بودند که سالها ی متمادی است که اضافه کاری از حلقومشان پایین می رود اصولا اضافه کاری ارث پدرشان می باشد کاری به این نداریم .سرنوشت رزمند ه ما در کمال ناباوری بسته شد چند ماه زندان وبعد به خانه رفت هرچند از دختر عموی خود جدا شد وبا منشی فیلمبرداری خود ازدواج کرد او در کنار خیابان کارتن کوچکی جلوی خود گذاشته و سیگار می فروخت ودر یکی از روزهای سرد وسخت زمستان با همان چهره خندان خود بدون هیچ ادعا وکینه ای خوشحال از اینکه به کودکی آدامس می فروشد .کور صهیونیست جاه ومقام را بدست آورد وهم اکنون که نزدیک است باز نشسته شود می خواهد پسر ناخلف خودرا به جای خودش بگذارد جایی که با ریا وتزویر بدست آورد جایی که غصب کرد. واین در حالی است که تک فرزند رزمنده آدامس فروش مارا بعد از پذیرش در اداره ای. از استخدام شدنش جلوگیری بعمل آمد. پدرت معتاد است او به هر دری درب زد. به هر مسئولی نامه نوشت. اما چیزی جز همان ادامس فروشی بدستش نیامد آدامس فروش امروز رزمنده دیروز !!؟؟ نویسنده شریفنظر دهید ادامه دهم یا نه
E-mail:abotlbz@gmail.com